غریبه... دست مرا بگیر که باغ نگاه تو چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربودٰ من جاودانی ام که پرستوی بوسه اتٰ بر روی من دری ز بهشت خدا گشود! اما چه می کنی دل را که در بهشت خدا هم غریب بود...؟ فریدون مشیری
نظرات شما عزیزان:
وبلاگ خيلي محشري داري
خسته نباشي
فدات بشم ایشالا
منتظرتم بیای.. آپم!!!
منو با اسم کلبه غم لینک کن بعد بیا بگو با چه اسمی لینکت کنم
لاله دميدم روي زيبا توام آمد بياد
شعله ديدم سركشي هاي توام آمد بياد
سوسن و گل آسماني مجلسي آراستند
روي و موي مجلس آراي توام آمد بياد
بود لرزان شعله شمعي در آغوش نسيم
لرزش زلف سمنساي توام آمد بياد
در چمن پروانه اي آمد ولي ننشسته رفت
با حريفان قهر بيجاي تو ام آمد بياد
از بر صيد افكني آهوي سرمستي رميد
اجتناب رغبت افزاي توام آمد بياد
پاي سروي جويباري زاري از حد برده بود
هايهاي گريه در پاي توام آمد بياد
شهر پرهنگامه از ديوانه اي ديدم رهي
از تو و ديوانگي هاي توام آمد بياد
رهی معيری
شاید به زندانی بودن خویش
شاید به آزادی من
راستی...
زندان کدام سوی میله هاست...؟!
salam Aji
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
نگاهم کن
آنقدر نگاهم کن تا چون نیلگون ترین شب
بر آسمان بشکفم
تمام آوازهایت را به جویبار بخشیده ای
و سبدت را به من
نزدیک بیا ؛
میخواهم لبخندت را بچینم.
__________________
سلام بالاخره اومدم
ممنون این مدت تنهام نذاشتین
منتظرتم
بیا به وبم
سلام دوست من
فرا رسیدن اعیاد شعبانیه رو تبریک میگم و امیدوارم عاشق و عاشقتر بشی عزیز !
چنان عشقت پریشان کرد ما را
که دیگر جمع نتوان کرد ما را
سپاه صبر ما بشکست چون او
به غمزه تیرباران کرد ما را
حدیث عاشقی با او بگفتیم
بخندید او و گریان کرد ما را
چو بربط بر کناری خفته بودیم
بزد چنگی و نالان کرد ما را
لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را
به شمشیری که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را
غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولی چون چرخ گردان کرد ما را
کنون انفاس ما آب حیات است
که از غمهای خود نان کرد ما را
مرا هرگز نبینی تا نمیری
بگفت و کار آسان کرد ما را
چو بر درد فداقش صبر کردیم
بوصل خویش درمان کرد ما را
بسان سیف فرغانی بر این در
گدا بودیم سلطان کرد ما را
نسیم حضرت لطفش صباوار
به یکدم چون چون گلستان کرد ما را
چو نفس خویش را گردن شکستیم
سر خود در گریبان کرد ما را
کنون او ما و ما اوییم در عشق
دگر زین پس چتوان کرد ما را
Design By : Pichak |